دغدغه های یک اهل فرهنگ

آخرین نظرات

یک روز کاری

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

صبح ساعت هشت و نیم از خواب پریدم، خانم رفته بود مدرسه و من با تعجب دیدم جیگر با پتوش بین من و مادرش خوابیده بوده، لابد نصف شب از خواب بلند شده و مادرش آورده تو اتاق خوابوندتش. از شما چه پنهان جیگر برای (گلاب به روتون) دستشویی رفتن خیلی تنبله، دیشب اینقدر دیر رفت که فرصت نکرد لباس زیرش را در بیاره و خودش را خیس کرد و این شد که مادرش چنان تشر زد که «اگه بازم خودتو خیس کنی میذارم دستشوی درو می بندم». بچه بیچاره هم از بس ترسیده بود خوابش نمی برد. خانم هم که می خواست صبح بره سر کار، گفت من خسته ام، بچه رو بخوابون و خودش رفت خوابید. من هم جیگرو اینقدر بغل کردم و بالا پایین شدم که نزدیک نصفه شب خوابش برد.(امان از دیسک کمر که نمیتونی درست حسابی از بغل کردن بچه ات حال ببری).

خلاصه اینکه اینقدر این بچه بد خوابمون کرد که نمازمون قضا شد. دیدم بچه ها خوابند و خانم هم که نیست رفتم پای رایانه، اول خبر ها را مرور کردم (قضای دیروز را هم که فرصت نکرده بودم خبر بخونم بجا آوردم) و داشتم به وب دوستان سرک می کشیدم که جیگر با گریه از خواب پرید. من هم طبق معمول بغلش کردم تا آروم بشه، مادرش موقع رفتن رختخوابش جوری درست کرده بود که جیگر فکر کرد مادرش زیر پتو خوابیده و تا ساعت یازده و نیم که دخمل بابا رختخوابارو جمع کرد نفهمید سرش گول مالیدن، اما بعدش چه حالی شد و چه قشقرقی به پا کرد، بماند.

جیگر بابا آروم شد و طبق معمول به عشق عمو پورنگ رفت تلویزیون روشن کرد و سرگرم شد، من هم از فرصت استفاده کردم به بقیه کارام رسیدم، اول صورت جلسات حلقه صالحین بسیج مدرسه را تایپ کردم گذاشتم رو وبلاگ مدرسه این هم آدرسش:( forghani-313.blogfa.com )، بعد با مصیبت ای میل کردم برای جناب مدیر تا بتونم تو مدرسه پرینت کنم و یک نسخه به معاون پرورشی بدم، بعد یادم افتاد باید کلیپ جهاد و شهادت دانلود کنم ببرم برای جلسه توجیهی راهیان نور که از طرف سپاه هم مهمان و سخنران داشتیم، آخه اگر سعادت بشه شنبه با بچه های مدرسه راهی هستیم، تا حالا که سعادت نشده بود و بار اولمه دارم میرم، بعد یادم افتاد دانلود منیجر ندارم و هر بار برای نصب مشکل داشتم، گفتم یک بار دیگه امتحان کنم و اتفاقا با موفقیت نصب و پچ شد (خدا ببخشه من را با این مسلمانی، نرم افزار پچ شده استفاده می کنم برای راهیان نور، انتظار دارم شربت شهادت هم نصیبم بشه، تو ذهنم هم میگم که بخاطر راهیان نور بود که برنامه بدون مشکل نصب شد، وگرنه چرا قبلا نمیشد و اینطوری معنویات را میارم برای این جور توجیهات خرج می کنم). القصه کلیپ ها دانلود و رایت شد، البته در این بین تو زنگ های تفریح، سبزی و کشک و رشته به ترتیب ریختم تو آش و پیاز داغ و نمک و ادویه هم زدم تا ساعت 12 آش کشکمون هم حاضر شد. (جاتون خالی بود)

صبحانه که نشد بخوریم، به بچه ها هم ندادم، گفتم دخمل بابا که ساعت ده بیدار شده و دوازده باید بره مدرسه صبحانه نخورده اما عوضش نهار بهتر می خوره و تو مدرسه گشنه نمیشه، نماز خوندم و نهار خوردیم و اصلاح کردم و رفتیم «آجی خانیه» را رسوندیم مدرسه، (آبجی هانیه)، برگشتنی جیگر بابا گفت بریم مامان بیاریم، من هم کلک زدم گفتم من کیفم جامونده بریم بیاریم بعد میریم دنبال مامان، برگشتیم خونه و من دفتر دبیران را یکی یکی بررسی وامضا کردم تا اینکه مامان اومد از مدرسه، حالا جیگر ولکن نبود، زد زیر گریه و زاری که مامان تو برو تا من و بابا بیایم دنبالت بیاریمت، هر چی مامانش گفت «من که اومدم دیگه» فایده نکرد و من دیگه دیدم دیرم میشه زود خداحافظی کردم رفتم مدرسه.

اول بسم الله دیدم دو تا از دانش آموزانی که همین دیروز سه روزه اخراج کرده بودیم دم در دفتر هستند، یکی با خاله اش که زن باباش هم هست اومده بود، اون یکی هم برای مسخره بازی به بهانه کتاب دوستش، (گلاب به روتون یک هفته ای بود که به قول بچه ها تو کلاس شیمیایی میزد و همه از دستش عاصی شده بودند تا کارش به اخراج کشید)، از مدرسه دوباره بیرونش کردم و رفتم سر کارم. تا زنگ مدرسه بخوره چند تا مورد انضباطی، یکی دو تا دعوای کوچک، چند تا اخراجی از کلاس، چند نفر از اولیایی که درس بچه شان را پرسیدند یا اجازه بچه شان را گرفتند تا فردا پس فردا برند عروسی، همایش راهیان نور و در آخر هم جلسه عوامل اجرایی مدرسه که کلی اول از خودمون تقدیر تشکر کردیم و بعد هم خیلی محترمانه از هم انتقاد کردیم تا ساعت هفت و نیم عصر که راهی شدم خونه و سر راه هم یک خرید کوچک و هشت و ده دقیقه رسیدم خونه.

شام میل نداشتم و رفتم نماز خوندم اومدم جلو تلویزیون دراز کشیدم برای اخبار بیست و سی، که خانم دراومد گفت چرا دیر اومدی؟ (دیر اومدن دیگه عادی شده براشون) و بعد گفت گوشت ها را شستم کی میخوای خوردشون کنی؟ (همیشه کار خودمه)

من هم دیدم وقت استراحت نیست، سریع رفتم دست به کارگوشت شدم و خوردش کردم و چرخ کردم و خورشتی ها را هم قیمه قیمه کردم و چرخ گوشت را باز کردم و شستم و در این بین از اخبار و مجموعه پژمان هم فیض بردم تا ساعت ده که گشنه ام شد. قورمه سبزی رو بخاری بود، کشیدم بخورم که یکدفعه همه احساس گشنگی بهشون دست داد و اومدند دور میز، ته قابلمه را هم با هم در آوردیم و رفتیم رختخواب پهن کردیم بخوابیم.

همیشه خانم بچه ها را می بره به زور می خوابونه، مثل بچه آدم که خودشون نمی خوابن، امشب هم که خیلی هردو مون خسته بودیم، اما دیدم خوابم نمی بره، از فرصت استفاده کردم اومدم پای وب، گفتم بذار خاطرات یک روز کاری ام را بنویسم، نمیدونم محض چی، اینش دیگه با خودتون...

الان هم جیگر از خواب بی خابمون کرده، گلاب به رویتان دستشویی داره نمیره و دل درد کرده، مادرش را هم از خواب بیدار کرده و کی بتونیم بخوابیم با خداست...

خدایا شکرت

این هم عکس جیگره موقع شام، برای عاقبت به خیریش دعا کنید

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۸
محسن روزبه

نظرات  (۲۴)

سلام بر دوست قدیمی وبت خیلی عالیه به من هم سر بزنید خوش حال میشم
خدا حفظش کنه زیر سایه پدر و مادر صحیح و سالم باشه ان شالله
خدا نصیب ما هم کنه.
سلام
البته من هر چه در این نوشته م گشتم تاختن به حضرت ایشان رو ندیدم.
خیلی جالب بود از طرف من جگر هم ببوس راستی شما چند تا بچه داریند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به من هم سر بزنید خوشحال میشم امید وارم تو زندگیتون موفق باشیند
۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۶:۲۶ ستاره های گمنام در آسمان بهشت
سلام
خدا بچه هاتون رو نگه داره...ایشالله موفق باشند تو زندگی.......این بوس من هم برای جیگراتون....
سلام.
ماشاالله!!! چقدر پرحرفید شما! اسم خانما بد دررفته
خدا بچه هاتونو بهتون ببخشه.
ولی خدایی همین که شما بچه های بدبختو تا ظهر گشنه نگه داشتین، حکمت این رو معلوم می کنه که چرا زن تربیت کننده بچه اس نه مرد
آورین آقا محسن،خعلی خوب کاری میکنید،همکاریتون عااالیه..
مخصوصاً گوشت خورد کردنتون..
خدا بچه هاتونو واستون نگه داره و شمارو هم برا خونوادتون حفظ کنه
سلام براقا محسن گل گلاب ..

اییییییییییی جوووونم عسیسم چه جیجر نازی داری خداحفظش کنه
۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۳ خادم الشهدا(میشداغ)
سلام
ایام عزای حسین(ع) رو تسلیت میگم خدمت تون و التماس دعا دارم...

پست جالبی بود به دور از پست های رنگارنگ این روزا
راهیان نور خوش میگذره حتما الان
میدونم برگردین آروم و قرار ندارین واسه برگشت دوباره به جنوب
البته اگه دانش اموزاتون گذاشته باشن بچسبه بهتون
------------------------------------------------------

با عنوان "مقاومت یا بردگی.." به روزم
یا علـــــــــی
ی عکس اختصاصی از سید جواد ذاکر...!!!
۱۳ آبان ۹۲ ، ۲۲:۰۲ پلک شیشه ای
سلام علیکم

و چه روز پرمشغله ای! هم پدر بودن هم مادر بودن خیلی سخته!!
خداوند توان دو چندان به شما و همسر گرامی تان عنایت کند!!
ان شاءالله دوتا فسقلتان را هم خدا حفظشون کنِ و بشن دوست دار امام زمان!
دست حضرت زهرا سلام الله علیها نگه دارهمه تان(4نفری)
و چه مدرسه ای! چه قدر شلوغ پلوغ بوده!
سروکله زدن با بچه جماعت اعصاب فراوان میطلبد!
و ان شاءالله همیشه از همین اردوها!!

التماس دعا
یاعلی(صلوات برای فرج)
۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۲ عزیز عاقبتی
وجود عناصر آلوده در اداره حکومت

آنگاه که عنصر آلوده ای بسان یزید امور دین و جامعه را به کف بگیرد و مردم به زمامداری

او گرفتار

آیند باید فاتحه اسلام را خواند.

عدم اجرای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه

آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل روی گرداننده نمی شود.

همانا قیام من برای اصلاح امت جدم بود و هدف من امر به معروف و نهی از منکر است.

رواج در آمد های حرام و رشوه خواری

شما همه نافرمانی ام می کنید و به سخنانم گوش فرا نمی دهید و مسملما به علت هدیه های

حرامی است که به شما رسیده و در اثر غذاهای حرامی است که

درشکمتان انباشته شده است .
۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۴:۴۶ چریک جامانده
سلام
تعجب کردم چون تا حالا فکر میکردم دانشجویی چیزی باشین آخه به نوشته هاتون نمیومد متا هل باشین .ولی ایول خوشم میاد به خانمتون کمک میکنین ان شالله بر قرار باشین جیگر رو هم از طرف ما ببوسین سفر خوش بگذره
التماس دعا
جل ّ الخالق...
فکر کنم خانوم محترمتون یه چند جلسه ی توجیهی لازم باشه برای همه ی خانومهایی که میخوان مزدوج بشن بذارن...!
بسی خندیدیم... ولی خداییش زندگی با همین چیزهاش شیرینه /وقتهایی که همه چی روبه راهه اصلا دلم به زندگی کردن نمیره...!احساس میکنم زندگی کردن وقتی همه چی روبه راهه خفه کنندس! شاید احمقانه باشه ولی دقیقا همینطوره!!!
همه ی مطلب یه طرف/ خدایا شکرت آخرش یه طرف//// خدایا شکرت...
گوشش را گرفته بود و پیاده‌اش می‌کرد و می‌گفت: «بچه این دفعه چهارمه که پیاده‌ات می‌کنم. گفتم نمی‌شه. برو» گریه می‌کرد، التماس می‌کرد ولی فایده نداشت. یواشکی رفته بود. از پنجره، از سقف، هر دفعه هم پیدایش کرده بودند. خلاصه نگذاشتند سوار قطار بشود.

توی ایستگاه قم مأمور قطار صدایی شنیده بود، از زیر قطار خم شده بود. دیده بود پسر نوجوانی به میله‌های قطار آویزان است. با لباس‌های پاره و دست و پای روغنی و خونی. دیگر دلشان نیامد برش گردانند.

***
سلام
2 پست جدید گذاشتم. حتما نظرتونو بگین...
سلام علیکم.
خدا براتون حفظشون کنه...سلامت و تندرست باشن زیر سایه پدر و مادر...
التماس دعا.
سلام،به شما میگن یک همسر خوب!
خدا حفظ تون کنه و برکت به توان و وقت تون بده.
حالا این جیگر خانوم تشریف دارند یا آقا؟؟(عکسش به نظر آقا میاد)
خوش به حالتون من که تا حالا از این سفرها نصیبم نشده.
۰۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۷ یک پسر مجرد
سلام
الان شما دقیقا چند تا بچه داری؟!
جیگر و هانیه؟
واقعا که با این خاطره نوشتنتون ابهت و جذبه ی هر چی مرد بوده بردین زیر سوال :((
اگر نمیدونستم شما نوشتید فکر میکردم یه خانوم نوشته!!
همه ی فرهنگی ها مثل شما انقدر کدبانو هستن عایا؟؟
البته خب کسی که پژمان و ساختمان پزشکان تماشا بکن همین میشه دیگه ؛(
اون استدلال دانلود منیجر و ربط دادنش به راهیان نور باحال بود.
دلتون بسوزه! اون ده روزی که من توی وبلاگم نبودم رفته بودم جنوب :)) زودتر از شما خخخخخخخخ

پاسخ:
پاسخ:
علیک سلام بر پسر مجرد
به قولی گرسنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره، این حال و روز مردایی است که خانمشان کار بیرون از خونه داره و نمی خوان بچه هاشون زیر دست غریبه بزرگ بشند. ابهت و جذبه هم سهم مادران فولاد زره امروزی شده.
دو تا بچه دارم. خدا را شکر.
ان شاء الله عروسیت ببینم جذبه مردانه را، گربه را دم حجله می کشی یا نه
یا علی
موفق باشین...انشاالله به پای هم پیر شین...ما که یکی رو میخوایم اون مارو نمیخواد...شده مثل حرف دکترشریعتی...موندیم به خدا.
حرفات خیلی زیبا بود..بهم سر بزن..یه خورده نصیحتم کن...

پاسخ:
پاسخ:
سلام
من کی باشم بخوام نصیحت کنم، البته باید حرف را شنید و با تفکر قبول یا رد کرد
علی یارت
خدا نگهش داره.... پستم کاملتر شد . دوباره ببینین...
خدایا!
این بند دل آدم کجاست؟
که گاهی با
یک اسم
با حضور یک نفر
و یا با یک لبخند "پاره" میشود...



آپم بدو بیا...
۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۳۴ چریک جامانده
سلام خاطره ی خودتون بود؟؟؟؟؟؟؟؟
با مطلب جدید به روزم
یاعلی

پاسخ:
پاسخ:
علیکم السلام
فرقی نداره از کی باشه، همه اش واقعی است، کلمه به کلمه
حتما میام نظر میدم
علی یارتان
در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش
هرگز به دیواری که تازه رنگ شده تکیه نباید کرد !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی