دغدغه های یک اهل فرهنگ

آخرین نظرات

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

اول نوشت: در این پست، دیدگاه های مختلفی را در مورد وضعیت جامعه مان آوردم و دوستان هم اظهار لطف کرده نظر دادند، بعد از جمع آوری ماحصل نظرات و بررسی آنها و مقایسه با دیدگاه های شخصی خود، بهتر دیدم این مطلب را با ارائه افکار خودم تکمیل کنم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جامعه ما دارای ریشه هایی به شدت مذهبی است و هر روز بر عمق این ریشه ها افزوده می شود و دینداری اجباری و تقلیدی و ریایی در آن رنگ باخته است، جامعه ای که افراد آن به انتخاب نهایی نزدیک می شوند، ملت داعیه دار زمینه سازی ظهور، باید با انواع فتنه ها آزمایش شود تا از سویی پالایش شده و از دیگر سو مانند آهن آبدیده سخت و محکم گردد. و می بینیم که در جامعه مان گرایش به برپایی و احیای مراسم و شعائر دینی هر روز بیشتر می شود و در دیگر سو مظاهر فساد نیز پررنگ تر می گردد و این همه نشان از رویارویی جدی حق و باطل است، اکثریتی از جامعه مذهبی هم ممکن است در دوره ای از رشد خود و با وجود مظاهر جدید دنیای ارتباطات مانند تلفن همراه و موبایل و اینترنت به بعضی از مفاسد آلوده شوند اما میبینیم که در مراسم مذهبی همچون عزاداری ها و اعیاد شب های قدر و ... حضوری جدی دارند و به مرور راه خود را انتخاب می کنند که در کدام جبهه قرار گیرند.

شیطان برای رویارویی با موج بیداری اسلامی چاره ای جز به شکست کشاندن جلودار آن ندارد و با تمام توان برای نابودی پایه های این حرکت در حال برنامه ریزی و فتنه گری است و همه تلاش خود را برای تضعیف باور های دینی، ولایت فقیه، مهدویت و انتظار، شهادت و جانبازی در راه دین به کار گرفته است. مشغول کردن جوانان با انواع مفاسد، فرقه سازی های رنگارنگ از شیطان پرستی گرفته تا مدعیان عرفان دروغین و تحریف مهدویت، نفوذ در حوزه های علمیه و دفاتر علما و مراجع، مرجع سازی دروغین، انواع انحرافات در مداحان و عزاداری ها و تهی کردن آن از حماسه سازی و شهادت پروری، فاسد کردن مسوولین و رویاروکردن آنها با ولایت فقیه، شبهه افکنی و سلب اعتماد مردم از حکومت، ترویج مصرف گرایی، ترویج اباحه گری، الگو سازی از هنرپیشه ها و ورزشکاران و به ابتذال کشیدن این مقوله ها برای فراموش شدن الگوهای حماسه ساز و حرکت آفرین، از جمله برنامه های شیطان است که تا کنون ضربه های فراوانی به حرکت ملت انقلابی مان وارد کرده  اما با مجاهدت مردم و مسوولین و علمای راستین و با رهبری مقام عظمای ولایت تا کنون مسیر پیشرفت ملت سرافرازمان ادامه یافته و با همه توطئه ها و تلفات و شکست ها و ریزش ها، آینده روشنی در انتظار ملت ایران است.

ملتی که در فتنه ها سربلند بیرون آمده و ولایت را تنها نگذاشته است، ان شاء الله لیاقت زمینه سازی ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خواهد داشت.

اللهم عجل لولیک الفرج...

متن کامل در ادامه مطلب ...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت1: نظر خواهی هم به ادامه مطلب منتقل شد.

پی نوشت2: عید غدیر بر همه عاشقان ولایت مبارک باد.

یادمان باشد کوفیان فراموش کردند ولایت حضرت مسلم بن عقیل هم چون ولایت امام حسین بن علی علیه السلام است.

۹۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۰۸:۲۵
محسن روزبه
سلام.

از دیشب یک کتاب جدید دست گرفتم به نام «خاطرات احمد احمد». صد صفحه اول راخواندم، واقعا از خودم خجالت کشیدم که این پست را نوشتم، خواستم این پست را حذف کنم اما گفتم برای مقایسه بد نیست، فقط بخشی از کتاب را می آورم، پانزدهم خرداد 1342 تهران:

« صحنه لحظه ای آرام شد. با سرعت به طرف آن جوان رفتم و او را از زمین بلند کردم. چند نفر دیگر آمدند. من دست چپش و یکی دست راستش و دو نفر دیگر هم پاهایش را گرفتند و بلند کرده و حرکت دادیم. از وسط خیابان به طرف پیاده رو می رفتیم که دوباره سرهنگ ارتش دستور آتش داد. کسی که مقابل من پای این مجروح را گرفته بود، خم شد و افتاد. بعد فردی هم در کنار من، دست راست مجروح را گرفته بود، از پشت تیر خورد و افتاد. تا وضع این طور شد، من و آن دیگری فرار کردیم. من خودم را دوباره به سینه دیوار بانک رساندم و مخفی شدم. به خود نگاه کردم و دیدم دست ها و لباسم خونی شده است. مات و مبهوت به این صحنه ها نگاه می کردم. قادر به هیچ حرکتی نبودم و زمین گیر شده بودم و ترس و وحشت وجودم را فرا گرفته بود. یک دفعه صدای شعار های مردم را شنیدم. دیدم عده ای از مردم، در حالی که چوب و چماق دستشان است، به طرف ما می آیند و شعار می دهند. «یا مرگ یا خمینی..مردم بروید بازار...مردم بروید بازار...»

کمی روحیه گرفتم. دقت کردم دیدم برادرم مهدی با عده ای از جوان های رشید موتلفه به این طرف می آیند. مهدی مرا دید. به طرفم آمد و دست روی شانه ام گذاشت و تکانم داد. گفت: «چیه؟...احمد! چی شده؟». من به خودم آمدم گفتم: «داداش! ببین این ها را کشته اند!»

گفت: «برو بابا! کجایش را دیده ای؟!برو ببین، جنایتکاران همین طور نعش مردم را عین برگ خزان بر خیابان ها ریخته اند و کسی نیست آنها را جمع کند، بیا بریم جلو، اینجا، نایست...» بعد دست مرا گرفت و کشید. به طرف بازار حرکت کردیم. هنگامی که از داخل بازار رد می شدیم، دیدم که اجساد را به کنار کوچه ای کشیده اند. در یکی از دالان های بازار صحنه تکان دهنده ای دیدم. فردی که از ناحیه ران چند تیر خورده بود، کنار چهار چرخی افتاده بود و با انگشت سبابه به خون خود می زد و روی تخته بدنه چهار چرخ در حال نوشتن جمله « یا مرگ یا خمینی» بود...

خاطرات من در ادامه مطلب ...

۷۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۸
محسن روزبه