داستان این فتنه هم داستان بسیار عجیبی بود که در طول 80 سالی
که بنده عمر کرده ام، چنین حادثه ای را ندیدم و پیش از وقوعش هم تصور نمی
کردم چنین چیزی بتواند اتفاق بیفتد.
انسان لایه
های عجیبی در درون خویش دارد که شاید خودش هم اصلاً از آنها اطلاعی
نداشته باشد. یعنی انسان دارای یک لایه بیرونی است که آگاهانه با آن مواجه
است و این حالت گذراست. یک لایه زیرینی هم دارد که می رسد به اعماق روح
آدم و البته ثبات آن اندکی بیشتر است. در درون انسان لایه هایی وجود دارد
که حتی خودش هم از آنها بی خبر است. یعنی به اصطلاح در مرتبه خودآگاهی اش
منعکس نیست و الّا «ان الانسان علی نفسه بصیره». این نکته ای است که انسان
بداند دارای لایه های گوناگونی است و با شناخت یک لایه، این انسان نمی
تواند خودش یا دیگران را بشناسد. انسان با شناخت سطحی از خودش نمی تواند
خویشتن خودش را بشناسد. نمی تواند بفهمد که چه سرنوشتی و چه آینده ای در
انتظارش است. بیشتر مواقع انسان در برخورد با این موارد دچار اشتباه می
شود. به همین ترتیب این قضیه درباره شناخت ما از دیگران نیز صدق می کند.
انسان در آنِِ واحد دارای لایه هایی متعددی است که بیشتر آنها برایش مکشوف
نشده یا دوست ندارد که آنها را به یاد آورد. می تواند به آنها توجه کند،
اما به علت اینکه شاید خوشش نیاید یا برایش ناپسند باشد، می خواهد آنها را
حتی برای خودش مخفی نگه دارد. تعبیر زیبایی در قرآن وجود دارد که «یخدعون
انفسهم؛ خودشان را فریب می دهند.» این واقعیتی است که گاهی آدمیزاد، خودش
، خودش را فریب می دهد. این اختصاص به افراد خاصی ندارد و در شرایط مختلف
زندگی، همه ما شاید به مناسبت هایی خودمان را فریب دهیم. از جمله اینکه
نمی خواهیم باور کنم فرد بدی هستیم یا دارای نقاط ضعف بیشماری هستیم. به
همین علت من کارهایم را پیش خودم توجیه می کنم. این نکته ای است که انسان
باید در حوادث تاریخی به ویژه در رفتار و حالات افراد دقت کند و آنها را
در تجربه های شخصی خودش به کار ببندد.درسی که می توانیم از این گونه حوادث بگیریم این است که
سعی کنیم به لایه های زیرین وجود خودمان توجه کنیم؛
نکته دوم، مسئله تحول است و این یک واقعیت دیگری است که انسان در یک زمان
ممکن است مسیری را طی کند و در این مسیر، انتخاب صحیحی هم داشته باشد، اما
در ادامه، مسیر خود را تغییر دهد. عکس این هم ممکن است
عامل تغییر مسیر آدمی
یا انتخاب یک مسیر جدید، از دو کانال سرچشمه می گیرد. به عبارتی اراده
انسان بر اساس دو پایه شکل می گیرد؛ یکی شناخت انسان است و دیگری تمایلات
آدمی. بنابراین اگر اشکالی در رفتار انسان حاصل شد و کاری انجام داد که
نباید آن را انجام می داد، عامل آن این بوده که یا در شناختش دچار اشتباه
شده یا نقصی در تمایلاتش حاصل شده است. اگر بگوییم علت این انحرافی که از سران فتنه گرفته تا
کسانی که در سطوح پایینی هستند، فقط یک عامل بوده، به نظر بنده قضاوت
صحیحی نیست
اگر فکر کند
آن افرادی که باعث تغییر مسیر خلافت شدند تا آنهایی که سیدالشهدا را به
شهادت رساندند، همه مبتلا به جهل بودند یا نمی دانستند که حق با کدام طرف
است، این گونه قضاوت کردن بسیار ساده انگاری است. چگونه می شود افرادی که
بیشترین ارتباط را با پیامبر داشتند و بارها از زبان پیامبر درباره ویژگی
های اهل بیت نکات مهمی را شنیده و رفتار پیغمبر با اهل بیت را دیده بودند،
پس از ارتحال پیامبر چنین رفتاری با آنها کنند؟ چطور می
شود آدمی در عین حالی که می داند یک کاری بد است و عواقب بدی دارد، در
عین حال آن را انجام می دهد؟ برای یکی مثل من حوادث پس از انتخابات تا
حدودی به این سوال پاسخ داد که اصل مسئله در تعارض خواسته های انسان است.
انسان خواسته های متعارضی دارد که باهم جمع نمی شود! ما می دانیم که آخرتی
وجود دارد و می خواهیم که در آن سعادتمند باشیم ، اما در عین حال می
خواهیم در دنیا هم با لذت و راحتی زندگی کنیم ! این دو متعارض با هم جمع
نمی شود. وقتی این دو با هم تعارض پیدا می کنند، باید بدانیم که میدان
جنگی در درون ما درست شده که باید یکی از آنها را انتخاب کنیم.
گاهی یک خواسته
در آدمی رسوخ می کند و در وجود آدمی ملکه و تثبیت می شود.وقتی خواسته ها به صورت مکرر مطرح شد و به صورت عادت در آمد و در انسان
رسوخ کرد و جزء شخصیتش شد ، اینجاست که در مقام تزاحم قطعا این صفت بر
صفاتی که به صورت ملکه در نیامده برتری خواهد یافت.
تا پیش از ریاست فرد خوبی بود اما پس از آن، دچار
تغییر می شود و آن بخش از روحیات منفی بر بخش های دیگر غلبه می یابد. به
نظر بنده باید به دقت نقطه ضعف های اخلاقی و دلبستگی افرادی که دچار تغییر
و انحراف شده اند را بررسی کرد تا متوجه شد که چه چیزی آنان را به اینجا
کشانده است. درباره برخی از این خواص نمی توان گفت که اینان نمی فهمیدند.
بله برخی از اینها فکر قوی ندارند، کودن هستند که علائم و نشانه هایی دارد
اما برخی از این خواص در مسائل گوناگون جهانی نظر می دهند و به نوعی صاحب
نظرند، اما در این فتنه راه را عوضی رفتند. بدون شک ریشه این انحراف به
دلبستگی های این افراد برمی گردد که از گذشته در وجودشان بوده، رشد کرده و
دیگر به جایی رسیده که اسیر آن خواسته شده اند. از چنین افرادی نمی توان
انتظار داشت که به این آسانی اصلاح بشوند.
این درس بزرگی است که اگر تمایلی در من ریشه دوانده، آن ریشه را بیابم و
آن را تضعیف کنم و نگذارم قوی بشود. اینکه آدم توقع
داشته باشد افرادی را انتخاب کند که از هر گناهی مصون باشند، توقع بی
جایی است. اما می توان فرد اصلح را انتخاب کرد؛ فردی که عیوبش کمتر باشد.
اوایل انقلاب گفت وگویی بین
چند نفر از شخصیت ها واقع شد که الان هم موقعیت های خیلی مهمی در کشور
دارند. در آن جلسه دوستانه که من البته به صورت اتفاقی در آن حاضر بودم ،
صحبت از این بود که هر یک از آنها آینده انقلاب را چگونه می بینند؟ فکر
کنم همان سال های اول یا دوم انقلاب بود. جریانات منافقین و ترورها و
ناامنی های داخل کشور پیش آمده بود. یکی از آن آقایان گفت: به نظر من امام
تا هشت ، نه سال دیگر زنده است. تا امام زنده است، بالاخره این انقلاب
ادامه پیدا می کند اما بعد از وفات ایشان، کشور شلوغ می شود و اختلافات
داخلی رخ می دهد و نهایتاً ایران مثل لبنان می شود.(منظور اینکه دچار جنگ
داخلی می شود) فعلاً ماییم و این چند سال که امام زنده است. این یک آدم به
اصطلاح خودی بود که آن وقت یک موقعیتی هم داشت که بعدها یک موقعیت مهم
تری هم پیدا کرد و الان هم در جاهایی و در مجالس مهمی عضویت دارد. وقتی
فردی که خودش در انقلاب است و مسئولیت هم دارد آینده انقلاب را این گونه
می بیند، درباره دیگران و به ویژه بیگانگان باید چگونه قضاوت کرد. آنها تجربه هایشان را خوب اعمال کرده بودند و در بسیاری از
جاها جواب نیز گرفته بودند. اما این فرهنگ غنی ما را خوب نخوانده بودند و
نتوانسته بودند پیش بینی کنند، لااقل اگر این اندازه را می دانستند روز
عاشورا به سیدالشهدا جسارت نمی کردند. از روی حماقت مضاعفشان بود و این
ملت را خوب نشناخته بودند و تأثیر دین و ایمان و سیدالشهدا را در مردم درک
نکرده بودند! والا کسانی که با شعار سیادت به میدان آمدند و شال سبز به
گردن انداختند چطور حمله کنندگان به هیآت حسینی و هتاکان به عاشورا را
مردم خدا جو می نامند؟! خداوند می خواست که اینها را رسوا کند.
این که چرا رهبری از همان اول جلوی این فساد را نگرفتند و
مبارزه نکردند. اولا باید گفت که ایشان سکوت مطلق نکردند، والا باید پرسید
چه کسی در طول این سالها جریان اشرافی گری را نقد کرد؟ چه کسی در برابر
اصلاحات آمریکایی ایستاد؟ چه کسی اصلاحات اسلامی و حقیقی را مبارزه با فقر
و فساد و تبعیض معرفی کرد ؟ چه کسی عدالت و پیشرفت را به مسئله اول کشور و
مطالبه عمومی تبدیل کرد ؟ چه کسی بهتر از دیگران شاخصه های خط امام را
تبیین کرد و در برابر تحریف نظرات امام ایستاد ؟ چه کسی مبارزه با آمریکا و
صهیونیزم را به عنوان شاخص انقلابی گری حفظ کرد؟ قطعا شاخص ترین چهره
رهبری معظم انقلاب بودند نه احزاب و شخصیت ها .
بخشی از مصاحبه اختصاصی هفتهنامه 9 دی با حضرت آیت الله مصباح یزدی درباره روانشناسی سران فتنه ـ 89/9/27