دغدغه های یک اهل فرهنگ

آخرین نظرات

علت انحراف خواص که اصلا انتظارش را ندارید چیست

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ب.ظ

حضرتعالی از جمله شخصیت هایی هستید که سالها در سرد و گرم سیاست و تاثیرگذار در مباحث فرهنگی بوده اید و همواره با نگاهی عمیق به این فراز و نشیبها نگاه کرده اید. ما سال گذشته با فتنه ای روبرو بودیم که به اعتراف بسیاری از تحلیل گران این فتنه، خواص مردودی داشت که هیچ کس احتمالش را هم نمی داد، آیا شما چنین واقعه ای را با این ابعاد پیش بینی می کردید؟

    داستان این فتنه هم داستان بسیار عجیبی بود که در طول 80 سالی که بنده عمر کرده ام، چنین حادثه ای را ندیدم و پیش از وقوعش هم تصور نمی کردم چنین چیزی بتواند اتفاق بیفتد. به گمانم کمتر کسی بود که می توانست این فتنه را در این ابعاد پیش بینی کند. این قدر با وقاحت، بی شرمی، دریدگی و بی سیاستی از طرف عوامل داخلی عمل کردند و الّا دیگران به خیال خودشان یک سیاست 20 ساله را دنبال می کردند. به هر حال حوادثی که اتفاق افتاد به هیچ وجه برای امثال بنده قابل پیش بینی نبود. البته شاید افرادی با بینش های فوق العاده ای باشند و بتوانند پیشگویی کنند، آنها حسابشان جداست. این حوادث من را به یاد حوادث صدر اسلام تا حادثه عاشورا انداخت. حوادث صدر اسلام در جوانی بسیار عجیب و نوعی معما به نظرم می آمد که اصلاً چگونه می شود در فاصله کوتاهی پس از رحلت پیامبر(ص) با اهل بیتش این گونه رفتار کردند! آن هم افرادی که مسلمان هستند، نماز می خوانند و از احکام اسلامی سخن می گویند؛ واقعاً برایم معما بود. حوادث پس از انتخابات تقریباً چیزی شبیه تکرار حوادث صدر اسلام بود. این مسائل باعث شد که بفهمم آدمیزاد موجودی قابل تحول است.

برای ما مقایسه حضرتعالی بین حوادث صدر اسلام و حوادث سالهای اخیر خیلی جالب خواهد بود اما قبل از تبیین بیشتر این مقایسه می خواستیم کمی بیشتر در باره این تحول انسان بفرمایید. چطور می شود یک انسان به این تغییرات نگرشی و رفتاری و فکری داشته باشد، از منظر انسان شناختی چطور این موضوع را تحلیل می فرمایید؟

    من دو نکته را از این موضوع استنباط کردم؛ اول اینکه انسان لایه های عجیبی در درون خویش دارد که شاید خودش هم اصلاً از آنها اطلاعی نداشته باشد. یعنی انسان دارای یک لایه بیرونی است که آگاهانه با آن مواجه است و این حالت گذراست. یک لایه زیرینی هم دارد که می رسد به اعماق روح آدم و البته ثبات آن اندکی بیشتر است. در درون انسان لایه هایی وجود دارد که حتی خودش هم از آنها بی خبر است. یعنی به اصطلاح در مرتبه خودآگاهی اش منعکس نیست و الّا «ان الانسان علی نفسه بصیره». این نکته ای است که انسان بداند دارای لایه های گوناگونی است و با شناخت یک لایه، این انسان نمی تواند خودش یا دیگران را بشناسد. انسان با شناخت سطحی از خودش نمی تواند خویشتن خودش را بشناسد. نمی تواند بفهمد که چه سرنوشتی و چه آینده ای در انتظارش است. بیشتر مواقع انسان در برخورد با این موارد دچار اشتباه می شود. به همین ترتیب این قضیه درباره شناخت ما از دیگران نیز صدق می کند. انسان در آنِِ واحد دارای لایه هایی متعددی است که بیشتر آنها برایش مکشوف نشده یا دوست ندارد که آنها را به یاد آورد. می تواند به آنها توجه کند، اما به علت اینکه شاید خوشش نیاید یا برایش ناپسند باشد، می خواهد آنها را حتی برای خودش مخفی نگه دارد. تعبیر زیبایی در قرآن وجود دارد که «یخدعون انفسهم؛ خودشان را فریب می دهند.» این واقعیتی است که گاهی آدمیزاد، خودش ، خودش را فریب می دهد. این اختصاص به افراد خاصی ندارد و در شرایط مختلف زندگی، همه ما شاید به مناسبت هایی خودمان را فریب دهیم. از جمله اینکه نمی خواهیم باور کنم فرد بدی هستیم یا دارای نقاط ضعف بیشماری هستیم. به همین علت من کارهایم را پیش خودم توجیه می کنم. این نکته ای است که انسان باید در حوادث تاریخی به ویژه در رفتار و حالات افراد دقت کند و آنها را در تجربه های شخصی خودش به کار ببندد.

با این حساب به عقیده حضرتعالی ما نباید فقط به ابعاد ظاهری رفتار افراد و عملکردهای تا امروزشان توجه کنیم بلکه باید ریشه انگیزه‌ها را هم بکاویم و به باطن این رفتارها و خلقیات آنها نیز توجه کنیم؟

    بله ! درسی که می توانیم از این گونه حوادث بگیریم این است که سعی کنیم به لایه های زیرین وجود خودمان توجه کنیم؛ به همین ترتیب برای قضاوت درباره دیگران تلاش کنیم از سطح ظاهریشان بگذریم و به اندرونی دل و روح افراد راه پیدا کنیم تا بفهمیم در باطن آنها چه خبر است.

    نکته دوم، مسئله تحول است و این یک واقعیت دیگری است که انسان در یک زمان ممکن است مسیری را طی کند و در این مسیر، انتخاب صحیحی هم داشته باشد، اما در ادامه، مسیر خود را تغییر دهد. عکس این هم ممکن است یعنی مدتی در مسیر غلطی باشد و بعد به مسیر درست برگردد. در فرهنگ ما نمونه هایی از این قبیل در بحثهای دینی، توبه ، عاقبت به خیری و شبیه این امور فراوان است. حقیقتاً بنده با این سن و سال ، هرگز فکر نمی کردم که آدمهایی تا این حد دچار تغییر و تحول شوند. این دو نکته در باب انسان شناسی و خود شناسی قابل تأمل است و اگر این را مورد توجه قرار دهیم کلید حل بسیاری از مشکلات را خواهیم یافت. 

حضرت استاد سوال دیگری که همیشه برای مثل بنده مطرح بوده این است که عامل این تحولات در درون انسان چیست؟

    برای من هم این سئوال همیشه بود. البته مسائل پس از انتخابات کمک کرد تا حدودی پاسخ این پرسش را هم بیابم. خب، می بینیم فردی بخشی از عمرش را در مسیری قدم برداشته و سپس تغییر مسیر می دهد؛ چطور این کار را می کند؟ چرا این تغییر مسیر را می پذیرد و انتخاب می کند؟ چه این تغییر مسیر از بد به خوب باشد و چه از خوب به بد. این نیز می تواند دو عامل داشته باشد که البته با آموزه های دینی و روایات اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه روایات مربوط به نهج البلاغه قابل اثبات است. عامل تغییر مسیر آدمی یا انتخاب یک مسیر جدید، از دو کانال سرچشمه می گیرد. به عبارتی اراده انسان بر اساس دو پایه شکل می گیرد؛ یکی شناخت انسان است و دیگری تمایلات آدمی. بنابراین اگر اشکالی در رفتار انسان حاصل شد و کاری انجام داد که نباید آن را انجام می داد، عامل آن این بوده که یا در شناختش دچار اشتباه شده یا نقصی در تمایلاتش حاصل شده است. به عبارتی یا نمی دانسته یا اینکه نمی خواسته. ریشه و عامل تغییر رفتار همین دو مورد است. چیزی را می دانسته که خوب است و باید آن را انجام می داده اما شناختش نسبت به آن عوض شده؛ یا به چیزی تمایل نداشته، اما با گذشت زمان به آن متمایل شده است. شاید فرمایش حضرت امیر(ع) که فرمودند «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» اشاره به همین موضوع دارد. 

با این حساب ما نباید علل این حوادث را یک چیز بدانیم ؟ یعنی نباید تک بعدی نگاه کنیم و دنبال عامل واحد باشیم.

   حوادثی که اتفاق می افتد، اگر انسان بخواهد درباره همه آنها یک جور قضاوت کند که مثلاً عامل انحراف همه یک چیز بوده، فکر می کنم قضاوت درستی نباشد. مثلاً فرض کنید که همه در شناختشان دچار اشتباه شده اند، یک چیز را باید می دانستند، اما ندانستند، یا یک چیز را باید می فهمیدند اما نفهمیدند. برای همین اگر بگوییم علت این انحرافی که از سران فتنه گرفته تا کسانی که در سطوح پایینی هستند، فقط یک عامل بوده، به نظر بنده قضاوت صحیحی نیست و حتی شواهدی برخلافش هست. آری، در توده های مردم نقص شناخت فراوان است. نوعا اطلاعاتشان کم است ودسترسی به اطلاعات صحیح ندارند، گاهی تحت تأثیر تبلیغات واقع می شوند و شناختشان عوض می شود؛ از این قبیل عوامل فراوان است برای همین قرآن می فرماید «ولکن اکثر الناس لایعلمون»، اما در مورد سران فتنه خیلی بعید است که آدم بگوید اینها هیچ نمی دانستند یا نمی فهمیدند. مسئله علاوه بر مقوله شناخت به تمایلات و تمنیات افراد هم برمی گردد. 

حاج آقا ما الان در ایام عاشورای حسینی قرار داریم و ضرورت عبرت اندوزی از عاشورا لازم است . اگر بخواهیم مقایسه شما را تکمیل کنیم باید بپرسیم که آیا شما همین نگاه را در خصوص حوادث صدر اسلام هم دارید؟

    این که بنده عرض کردم، فقط اختصاص به سران فتنه اخیر ندارد بلکه عیناً درباره سران فتنه صدر اسلام هم صادق است. یعنی انسان اگر فکر کند آن افرادی که باعث تغییر مسیر خلافت شدند تا آنهایی که سیدالشهدا را به شهادت رساندند، همه مبتلا به جهل بودند یا نمی دانستند که حق با کدام طرف است، این گونه قضاوت کردن بسیار ساده انگاری است. چگونه می شود افرادی که بیشترین ارتباط را با پیامبر داشتند و بارها از زبان پیامبر درباره ویژگی های اهل بیت نکات مهمی را شنیده و رفتار پیغمبر با اهل بیت را دیده بودند، پس از ارتحال پیامبر چنین رفتاری با آنها کنند؟ بدیهی است که سخن از کسانی که اهل مکه و مدینه نبودند و با پیامبر هم ارتباطی نداشتند یا تحت تأثیر تبلیغات منفی قرار گرفته و دچار جهل شده بودند، نیست؛ این دسته را می توان احتمال داد که امام حسین را نمی شناختند، خیلی عجیب نیست اینها فاصله شان با مدینه زیاد بود، پیامبر را ندیده بودند، سخن ایشان را نشنیده بودند، طبیعی است که موضوع بحث اینها نیستند، بلکه سخن از بزرگان و همراهان پیامبر(ص) و امیرمؤمنان است. کسانی که با پیامبر زندگی کرده اند با علی زندگی کرده اند، بعد بگوییم که اینها از شب تا صبح فکر کردند که حق با کدام طرف است و بعد به نتیجه نرسیدند و جهل داشتند! جهل این گروه، باور کردنی نیست. بله آنها که جاهل بودند هم در پیشگاه خدا و هم نزد عقلا ، اقرب به معذوریت هستند. چون یا جهلشان از روی تقصیر است که مواخذه می شوند چرا نرفتند کسب بصیرت کنند و اگر این جهل به خاطر قصورشان باشد که معذورند و با سهولت بیشتری با آنها برخورد می شود، یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد. پس ایراد عمده به گروهی است که عامدانه و عالمانه راه غلط را انتخاب کردند. در حوادث اخیر هم بحث بر سر کسانی است که علی رغم این که سالها با امام بودند و از نسبت دشمنان امام با ایشان خبر داشتند اما باز هم راهی را رفتند که دشمن شاد می شد و تبلیغ و ترویج می کرد ، اینها را هم نمی توانیم بگوییم که جاهل بودند .

اما سوال اینجاست که اینها علی رغم این که به انتخاب راه غلط آگاه بوده و هستند و از عواقب شوم آن هم آگاهند، چرا این راه را انتخاب می کنند؟ این خیلی بر خلاف عقل است!

   برای پاسخ به این سئوال به روانشناسی انسان نیاز داریم. چطور می شود آدمی در عین حالی که می داند یک کاری بد است و عواقب بدی دارد، در عین حال آن را انجام می دهد؟ برای یکی مثل من حوادث پس از انتخابات تا حدودی به این سوال پاسخ داد که اصل مسئله در تعارض خواسته های انسان است. انسان خواسته های متعارضی دارد که باهم جمع نمی شود! ما می دانیم که آخرتی وجود دارد و می خواهیم که در آن سعادتمند باشیم ، اما در عین حال می خواهیم در دنیا هم با لذت و راحتی زندگی کنیم ! این دو متعارض با هم جمع نمی شود. وقتی این دو با هم تعارض پیدا می کنند، باید بدانیم که میدان جنگی در درون ما درست شده که باید یکی از آنها را انتخاب کنیم.

در تعارض بین این خواسته ها چه باید کرد ؟ ما چطور می توانیم یکی از این دو را انتخاب کنیم؟ با نگاه به عاقبت ناخوشایند برخی افراد، بسیاری از خواص و مردم نگرانند و به دنبال راه حل عبور از مهلکه های نفسانی و عقبه های خطرناک می گردند.

   انتخاب یکی از این دو نیز به عواملی بستگی دارد. گاهی یک خواسته در آدمی رسوخ می کند و در وجود آدمی ملکه و تثبیت می شود. اما برخی مواقع این گونه نیست و حال گذرایی دارد که با عواملی می توان تغییرش داد. نوجوانی است که تمایلاتی دارد، لذاتی دارد اما در عین حال دل صافی هم دارد و اگر معلم خوبی داشته باشد، می تواند خیلی در او اثر بگذارد، از خیلی خواسته هایش صرف نظر کند. برای همین نوجوانانی که مربی خوبی دارند خیلی زود می پذیرند. در روایات هم تاکید شده که علیکم بالاحداث.

   اما وقتی خواسته ها به صورت مکرر مطرح شد و به صورت عادت در آمد و در انسان رسوخ کرد و جزء شخصیتش شد ، اینجاست که در مقام تزاحم قطعا این صفت بر صفاتی که به صورت ملکه در نیامده برتری خواهد یافت. هر بچه ای از ابتدا پول را دوست دارد به ویژه زمانی که می بیند با پول می شود بسیاری از کارها را انجام داد. حال اگر این کودک در خانواده ای تربیت شود که به پول بسیار اهمیت می دهند، پول پرستی در وجود او رسوخ می کند و ملکه ذهنش می شود. کم کم ناهنجاری های دیگر هم به آن اضافه می شود تا به پول برسد، به شهوت برسد، به پست و مقام برسد حتی اگر برادرش هم مزاحم این رسیدن باشد از سر راهش بر می دارد ! حالا اگر با همین روحیه که کم کم ایجاد می شود به 40-50 سالگی رسید، بسیار مشکل است که بتواند تغییر رفتار دهد و مثلا از مقام پرستی و حب ریاست دست بردارد. عامل بسیار قوی و فوق العاده ای می خواهد که این فرد را از بالای نردبان مقام و ریاست پایین بکشد.

پس ریشه بسیاری از این حوادث را باید در روحیات و حالات نفسانی این اشخاص دنبال کنیم که گاهی حتی ریشه خانوادگی دارد و یا مربوط به دوره جوانی و نوجوانی آنهاست ؟ نفس این چنین تربیت شده که چنین می کند!

    بسیاری از این انحرافات در طول تاریخ را باید همینطور ریشه یابی کرد. فردی از کودکی دارای نقطه ضعفی بوده و این نقطه ضعف کم کم در وجود او رشد کرده، به مرور زمان جوانه زده و تبدیل به درخت تناوری شده، این دیگر خوب بشو نیست. خب کسی که عاشق مقام است، ده سال ، بیست سال، پنجاه سال نتوانسته به این مقام برسد، حالا زمینه اش فراهم شده، می خواهد انتقام این محرومیت را بگیرد.

اما این افراد که معمولا قبلا به قدرت و مقام رسیده اند ؟ یعنی اینها نمی فهمیدند که چه اتفاقی برای خودشان و کشور می افتد؟

    طبیعی است تا پیش از ریاست فرد خوبی بود اما پس از آن، دچار تغییر می شود و آن بخش از روحیات منفی بر بخش های دیگر غلبه می یابد. به نظر بنده باید به دقت نقطه ضعف های اخلاقی و دلبستگی افرادی که دچار تغییر و انحراف شده اند را بررسی کرد تا متوجه شد که چه چیزی آنان را به اینجا کشانده است. درباره برخی از این خواص نمی توان گفت که اینان نمی فهمیدند. بله برخی از اینها فکر قوی ندارند، کودن هستند که علائم و نشانه هایی دارد اما برخی از این خواص در مسائل گوناگون جهانی نظر می دهند و به نوعی صاحب نظرند، اما در این فتنه راه را عوضی رفتند. بدون شک ریشه این انحراف به دلبستگی های این افراد برمی گردد که از گذشته در وجودشان بوده، رشد کرده و دیگر به جایی رسیده که اسیر آن خواسته شده اند. از چنین افرادی نمی توان انتظار داشت که به این آسانی اصلاح بشوند. در برخی موارد طبق فرموده قرآن کار به جایی می رسد که «سواء علیهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ختم الله علی قلوبهم» یا می فرماید : «فمن یهدی من اضل الله» «و من یضلل الله فما له من هاد».

    این درس بزرگی است که اگر تمایلی در من ریشه دوانده، آن ریشه را بیابم و آن را تضعیف کنم و  نگذارم قوی بشود. البته این تغییر مسیر که از خوب به بد بوده، می تواند از بد به خوب نیز باشد و می توانیم تغییر رفتارهای این چنینی هم در خود و هم در دیگران داشته باشیم.

بنابر این ما در برخوردهایمان یا حمایتهایمان از افراد در مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی نمی توانیم راحت به نتیجه برسیم و یک بعدی یا مطلق و دائمی به آن نگاه کنیم.

    البته باید در انتخاب افراد هم دقت لازم را کرد. اینکه آدم توقع داشته باشد افرادی را انتخاب کند که از هر گناهی مصون باشند، توقع بی جایی است. اما می توان فرد اصلح را انتخاب کرد؛ فردی که عیوبش کمتر باشد. البته محور این دلبستگی ها در بیشتر موارد سه چیز است: پول، شهوت و ریاست. اگر فردی دارای یکی از این خصایص بود، باید از انتخاب این فرد برای پست های مهم جلوگیری کرد. طبق اطلاعاتی که به دست ما رسیده با بررسی سوابق برخی از این افراد – سران فتنه یا افراد با مسئولیت پایین تر – که در اروپا و امریکا تحصیل کرده یا در آنجا تربیت شده اند به برخی امور شهوانی آلوده شده اند. یا از نظر روانشناختی حب ریاست در آنها کشف شده ، حتی کسانی روی اینها کار کرده اند تا اینها را به برخی مسائل نفسانی معتاد کنند. این گونه افراد را نباید برای یک پست مهم مملکتی انتخاب کرد.

البته در خصوص برخی از این مصادیق وقتی اظهار نگرانی می کنیم که این فرد این مشکلات اخلاقی و رفتاری را دارد، عده ای می گویند که این موضوعات، مسائل شخصی افراد است و مسائل خصوصی افراد را نباید در مناسبات سیاسی و اجتماعی دخالت داد.

    بله ممکن است در ابتدا آدمهای ساده فکر کنند این یک مسئله شخصی است. ما چه کار داریم که این افراد  شب چه کار می کنند یا کجا می روند یا چه تمایلات جنسی ناهنجاری دارند، این موضوعات به مسائل سیاسی ربطی ندارد، مهم فکر سیاسی این فرد است. چنین نگاهی خطاست چون اینها از عناصر بسیار تعیین کننده در رفتارهای دیگر انسان است که ناخودآگاه تأثیرات خودش را می گذارد مانند برخی از این فعالان فتنه، غالباً وقتی در خارج از کشور بودند به فساد کشیده شدند و یا همین الان به غرب و تمدن غرب نگاه بسیار مثبتی دارند و حتی بسیاری از آنها علاقه به زندگی در فضای لیبرالی غرب را دارند و تا فرصتی می یابند ، می روند!. از همه شایعتر و خطرناکتر هم ریاست طلبی و حب مقام است. روایتی به این مضمون داریم که اگر دو گرگ گرسنه به یک گله بدون چوپان حمله کنند و از چپ و راست گله را بدرند، ضرر آنها برای گله به اندازه ضرر حب المال و الریاسه در دین مسلمان نیست! خاصیت گرگ این است که ابتدا گله را می درد و سپس شروع به خوردن می کند. این دو گرگ وقتی حمله می کنند، گوسفند سالمی را جا نمی گذارند. حب مال و مقام هم برای دین ما انسانها همینطور است. به این ترتیب است که ما به خصوص باید سعی کنیم اولاً خودمان را از این دو آفت در حد امکان پاک نگه داریم. ثانیاً در انتخابمان این دو موضوع را همیشه مد نظر قرار بدهیم که کسانی که عاشق مال یا ریاست هستند، به درد مسئولیت اجتماعی نمی خورند. چون آخرش فسادی را بپا خواهند کرد.

حضرت استاد ! در ابتدای فرمایشات تان فرمودید ریشه این اتفاقات، ریشه 20 ساله است و دیگران یک سیاست 20 ساله را دنبال کردند که منجر به اتفاق سال 88 شد. مبدأ این 20 سال، سال 68 است که انتقال ولایت پس از رحلت حضرت امام به مقام معظم رهبری بود...

    این که من عرض کردم 20 ساله، منظورم این نیست که دقیقاً یک محاسبه تاریخی داشته باشم و از یک روزی این کار شروع شده باشد، هر چند خیلی هم دور از واقعیت نیست و به این مبدأ زمانی می توان توجه داشت.

منظورم این است که شما این ادعای فتنه ای با ریشه 20 ساله را تبیین بفرمایید. این سیاست چه کسانی بوده و چه ویژگی هایی داشتند؟

    من اشاره کنم به یک داستان واقعی که اوایل انقلاب گفت وگویی بین چند نفر از شخصیت ها واقع شد که الان هم موقعیت های خیلی مهمی در کشور دارند. در آن جلسه دوستانه که من البته به صورت اتفاقی در آن حاضر بودم ، صحبت از این بود که هر یک از آنها آینده انقلاب را چگونه می بینند؟ فکر کنم همان سال های اول یا دوم انقلاب بود. جریانات منافقین و ترورها و ناامنی های داخل کشور پیش آمده بود. یکی از آن آقایان گفت: به نظر من امام تا هشت ، نه سال دیگر زنده است. تا امام زنده است، بالاخره این انقلاب ادامه پیدا می کند اما بعد از وفات ایشان، کشور شلوغ می شود و اختلافات داخلی رخ می دهد و نهایتاً ایران مثل لبنان می شود.(منظور اینکه دچار جنگ داخلی می شود) فعلاً ماییم و این چند سال که امام زنده است. این یک آدم به اصطلاح خودی بود که آن وقت یک موقعیتی هم داشت که بعدها یک موقعیت مهم تری هم پیدا کرد و الان هم در جاهایی و در مجالس مهمی عضویت دارد. وقتی فردی که خودش در انقلاب است و مسئولیت هم دارد آینده انقلاب را این گونه می بیند، درباره دیگران و به ویژه بیگانگان باید چگونه قضاوت کرد. قطعاً امریکا، انگلیس و سران استکبار نهایت امیدشان به وفات امام بود و تلاش کردند که در همان سال های اول، انقلاب را از پا درآورند، وآخرین چیزی را که به خودشان وعده می دادند، فوت امام بود که تصور می کردند بعد از آن دیگر فاتحه انقلاب خوانده می شود. باز از باب تشبیه این دشمنان به صدر اسلام عرض می کنم، منافقین هم تمام امیدشان به رحلت پیامبر بود و می گفتند زمانی که پیغمبر بمیرد با توجه به اینکه فرزند هم ندارد، دیگر از اسلام اثری نمی ماند. عین همین جریان را درباره انقلاب ایران می گفتند که زمانی که امام از دنیا برود، با ایجاد اختلاف و جنگ های داخلی، نظام را از پا درمی آوریم. خب الان از زمان ارتحال امام تا حالا بیش از بیست سال می گذرد. طبعاً کسانی که چنین امیدی داشتند، برای این کار برنامه ریزی می کردند که اگر بخواهند این حکومت از بین برود، چه کار باید کنند؟ سناریوهایی گوناگونی را باید در نظر می گرفتند که اگر یک سناریو به نتیجه نرسید بروند دنبال گزینه دیگر. این را می دانید که شیاطین کارشان همین هست که پیش بینی هایی می کنند و یکی یکی آنها را تجربه می کنند. این غفلت است که فکر کنیم دشمنان و شیاطین و منافقین و منحرفین طراحی و برنامه ریزی برای این موارد ندارند.

به عبارتی اشاره شما به هشدار حضرت امام رحمت الله علیه است که می فرمودند جریان استکبار شاید کسانی را حتی در حوزه علمیه و یا جاهای دیگر بیست سال، پنجاه سال تربیت کند برای این که بعدا از آنها استفاده کند.

    خب آن روز بنده که نمی توانستم پیش بینی کنم، خیال می کنم خیلی قوی تر از ما در مسائل سیاسی هم نمی توانستند حدس بزنند که این دشمنان چه کسانی را برای این کار در نظر گرفته اند، البته قرائنی بود و بعد از چند سال هم اثرش ظاهر شد که با استفاده از همان تمایلات درونی این شخصیت ها اینها چگونه برنامه ریزی می کنند. ولی واقعا برای برخی از این سران فتنه قابل پیش بینی نبود که روزی به مهره دشمن تبدیل بشوند، البته دشمنان سیاستشان این است که از هیچ کس ناامید نمی شوند. برای فعالیت هایشان این گونه نیست که فقط روی یک فرد خاصی با یک شرایط ویژه ای برنامه ریزی کنند چون از هیچ کس ناامید نیستند. تجربه هم دارند و اگر نبود، مسئله اینکه ایران، قوامش به مردم هست و قوام مردم هم به عشق به اهل بیت(علیهم السلام)است، آنها تجربه هایشان را خوب اعمال کرده بودند و در بسیاری از جاها جواب نیز گرفته بودند. اما این فرهنگ غنی ما را خوب نخوانده بودند و نتوانسته بودند پیش بینی کنند، لااقل اگر این اندازه را می دانستند روز عاشورا به سیدالشهدا جسارت نمی کردند. از روی حماقت مضاعفشان بود و این ملت را خوب نشناخته بودند و تأثیر دین و ایمان و سیدالشهدا را در مردم درک نکرده بودند! والا کسانی که با شعار سیادت به میدان آمدند و شال سبز به گردن انداختند چطور حمله کنندگان به هیآت حسینی و هتاکان به عاشورا را مردم خدا جو می نامند؟! خداوند می خواست که اینها را رسوا کند.

سوال بعدی این است که چرا خود مقام معظم رهبری با اینکه این جریان را می شناختند، در این بیست سال این افراد را افشا نکردند ؟ با این که ایشان در همان ایام ریاست جمهوری ضربه هایی از اینها خورده بودند ولی یا سکوت کردند یا اگر سخنی گفتند، به بیان نشانه ها و خصوصیات آن بسنده کردند؟ چرا به شکلی شفاف تر ، پیش از اتفاق سال 88 این جریان را از انقلاب حذف نکردند؟ حکمت این مشی و مرام رهبران الهی که صبر می کنند تا جریان نفاق ، خودش پرده از چهره بردارد چیست؟

    این که چرا رهبری از همان اول جلوی این فساد را نگرفتند و مبارزه نکردند. اولا باید گفت که ایشان سکوت مطلق نکردند، والا باید پرسید چه کسی در طول این سالها جریان اشرافی گری را نقد کرد؟ چه کسی در برابر اصلاحات آمریکایی ایستاد؟ چه کسی اصلاحات اسلامی و حقیقی را مبارزه با فقر و فساد و تبعیض معرفی کرد ؟ چه کسی عدالت و پیشرفت را به مسئله اول کشور و مطالبه عمومی تبدیل کرد ؟ چه کسی بهتر از دیگران شاخصه های خط امام را تبیین کرد و در برابر تحریف نظرات امام ایستاد ؟ چه کسی مبارزه با آمریکا و صهیونیزم را به عنوان شاخص انقلابی گری حفظ کرد؟ قطعا شاخص ترین چهره رهبری معظم انقلاب بودند نه احزاب و شخصیت ها . شاید برخی توقع بیش از این دارند و این سئوال شما را نشانه این بدانند که ایشان در سیاست کم تجربه بودند، ولی شواهد نشان می دهد که این نشانه بلوغ ایشان در مدیریت و رهبری است و باز به عنوان تشبیه عرض می کنم که سیاست ایشان عیناً مثل رفتاری است که امام علی(ع) در دو دهه پس از وفات پیامبر داشتند. کسانی فکر می کردند که مماشات علی علیه السلام با جریانات انحرافی از ضعف علی(ع) است، ولی آنهایی که آگاه بودند و علی را می شناختند، می دانستند که این شیوه از کمال قوت اوست. ضعف این است که آدم در برابر یک عامل مزاحم خودش را ببازد و تحت تاثیر قرار بگیرد و رفتار منفعلی از خود نشان دهد. قوت این است که انسان شرایط را بسنجد و در هر شرایطی آنچه مصلحت حق است و او را به هدف نزدیک تر می کند، آن را انجام دهد ولو همه با او مخالفت کنند. بنده عقیده ام این است که یکی از نقاط مثبت مقام معظم رهبری، همین موضوع متانت و سنجش موقعیت ها و انتخاب راهی است که نهایتاً به صلاح اسلام و مسلمین است، هرچند تلخی های بسیاری داشت که برای همه قابل تحمل نیست. اینکه انسان بتواند در برابر هجمه هایی که می شود متانت خود را حفظ کرده و حالت انفعال پیدا نکند، خیلی هنر می خواهد. حالا من نمی گویم که ایشان معصوم هستند یا اشتباه نمی کنند ولی واقعا من برای این تسلط نفس ایشان چه داخل ایران و چه خارج از ایران نظیر سراغ ندارم. مقام معظم رهبری در طول این مدت با یک تدبیر حکیمانه مسائل را حل کرده اند و واقعا در کنار صدها فضیلت ایشان ، متانت و تدبیر ایشان برجسته است.

 بخشی از مصاحبه اختصاصی هفته‌نامه 9 دی با حضرت آیت الله مصباح یزدی درباره روانشناسی سران فتنه ـ89/9/27

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۱۶
محسن روزبه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی