ایستگاه آخر ...
«بسم رب الشهداء و الصدیقین»
بنام الله پاسدار خون شهیدان و با سلام و درود بر بنیان گذار کبیر انقلاب اسلامی (ره) و نایب بر حقش حضرت امام خامنه ای (صلوات) و با سلام و درود بر خون پاک شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ...
.
.
.
اما حواسم نیست که دوره عوض شده، این حرف ها به همان زمان جنگ می خورد، و نمی دانم چرا بعضی ها اصرار دارند بگویند جنگ، به جای دفاع مقدس. شاید برای این است که جنگ باید تمام می شد، اما دفاع مقدس دوره و زمان نمی شناسد و تا ابدالدهر باقی است. «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» تبدیل شد به «جنگ جنگ تا پیروزی» و آن هم عاقبت به جام زهر ختم شد. این هم نانی بود که واقع گرایان عاقل! در دامن امت شهید پرورمان قرار دادند، امت شهید پرور به مرور جای خود را داد به ملت در حال توسعه. لفظ توسعه را هم از کدخدا وام گرفتند، همانی که باید با او ساخت، تا راحت شد از دست هرچه جنگ و جنگ بازی است. اما چرا کدخدا خودش دایم در حال جنگ است؟ جنگ سرد، جنگ با اسلام، جنگ صلیبی، جنگ با تروریسم. اصلا چرا جنگ های او پایانی ندارد؟
.
.
.
-اصلا به من و تو چه که به پر و پای کدخدا بپیچیم؟ از جانمان که سیر نشده ایم. بگذار او جنگ اش را بکند ما هم به گفت و گو با متمدن ها مشغول می شویم.( یادمان نرود این گفت و گو را هم کدخدا در دامن ما گذاشت). باید برویم پای میز مذاکره.
-مذاکره یعنی معامله، وگرنه دور میز نشستن و حرف های قشنگ زدن به چه دردی میخورد؟ ما چه چیز برای معامله باید ببریم؟ اصلا چه داریم که ببریم؟
-پول.
-آب نبات چوبی تعارف می کنی به کدخدا؟
-سلاح؟
-ندیده ای ابر سلاح هایش را که در انبار ها پرکرده،با همان ها می تواند تا نصف منظومه شمسی را بترکاند.
-زمین.
-کدام زمین؟ همان که چند صد هزار لاله روی آن پرپر شدند؟ آن هم با سلاح های اهدایی کدخدا؟
- بگذار فکر کنم اگر شکم گرسنه بگذارد. گرسنگی؟ یافتم، باید دست نیازمان را ببریم تا کدخدا با مرحمتی پر کند از ....
- در عوض کدخدا از ما چه می خواهد؟ و ما دیگر چه داریم؟
-بگذار فکر کنم. آهان بچه بسیجی ها می گویند چیز های با ارزشی دارند، همان ها را می بریم.
-یعنی عزت و شرف و آبرویمان را؟
-بابا عقل ات کجاست؟ شکم گرسنه که این حرف ها حالیش نیست، یک مشت حرف تحویل طرف می دهیم همه چیز گیرمان می آید، معامله پر سودی است نه؟
-حالا اگر کدخدا زیر بازی زد چه؟
-شما کد خدا را نشناخته اید(بقیه اش حرف های در گوشی است) دفعه اولمان که نیست، هر چه بخواهی می دهد، دلار، سلاح، شبکه ماهواره ای، قطع نامه، پناهندگی....
-اما...
-اما چه؟
-فقط یک مانع بر سر راه است، کسانی هم هستند که عقل را تعطیل کرده اند، آقا تعطیل تعطیل اند، شیدا و مجنون، همیشه تو را حواله می دهند به غیب، هر چه هم برایشان استدلال می کنیم و منطق می آوریم باز حرف خودشان را می زنند...
- اینکه می گویند: «ما به جای کدخدا به خدای کدخدا اعتقاد داریم» بی عقلی است؟ حواله به غیب است؟
-شما کلاهت را قاضی کن و بگو آخر مگر می شود منتظر غیب بود؟ آمدیم و حالا حالا ها از غیب خبری نشد، تکلیف ملت گرسنه چه می شود؟ تکلیف توسعه چه می شود؟ جامعه مدنی چه می شود؟...
- خدا ما را بی نیاز می کند.
- باز هم حواله به غیب، آخر یک جو عقل هم چیز خوبی است(از دریچه واقع بینی نگاه کن). نمی بینید که همه دارند به طرف او غش می کنند؟ به طرف کدخدا؟ می خواهید جلوی این را هم بگیرید؟ اصلا می توانید جلوی امواج سرکش فناوری را بگیرید؟ در دهکده جهانی مگر می شود جلوی کدخدا ایستاد؟ چرا حالا که کدخدا ما را به زندگی مسالمت آمیز خوانده این حرف ها را می زنید؟ به این زودی یادتان رفته؟ او هم نتوانست جلوی کدخدا بایستد، ندیدید آخر جام زهر را هم سر کشید؟...
- بله، درست است. با منطق شما جهاد به طنز شبیه است. اول ببینیم ما چه داریم، آنها چه دارند. ما هزار تا موشک داریم آنها نه صد و نود و نه تا، حالا که یکی بیشتر است می توانیم بجنگیم.
با این منطق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) هم با سی صد و سیزده یار کارش به جایی نمی رسد.
- یعنی باید به دست خود، خود را به مهلکه بیندازیم؟ امر « لا تلقوا » مگر در کتاب نیست؟
- بیا با هم به جای درگاه کدخدا برویم سر سفره خدا ، بخوان!
- اینها که همه داستان معجزات است، کو سفینه نوح، کو عصای موسی، کو ...
- ندانستی که با آمدن معجزه «ن و القلم» و «اقرا» همه معجزات نور دیگری یافتند؟
- یعنی چه؟
- بشر به درجه ای از رشد رسیده است که معجزات بصر (چشم ظاهر بین) جای خود را به معجزات بصیرت (چشم دل) داده است.
آیا ندیدی آتش فتنه نمرودیان را که چگونه بر بت شکن زمان سرد شد؟
ندیدی ید بیضای او را (گرچه حس را از آن گرفته اند) که هنوز نور افشانی می کند؟
ندیدی قفل دهان های بسته را که چگونه برای تبرئه یوسف از خیانت های نکرده باز شد؟
نمی بینی کشتی نوح را در پرتو ولایت؟
نمی بینی چگونه با حکمت هایش قلوب مرده را زنده و سینه های مریض را شفا می دهد؟
نمی بینی معجزه قلم را که از فراز دریاها و خشکی ها عبور کرده و عالم گیر شده است؟
نمی بینی ندای حق طلبی را در جوار کاخ های سبز و سرخ و سفید فریاد می کنند؟
نمی بینی تحقق وعده حق الهی را :
«حقیقتی را که در تاریکی از گفتن آن هراس داشتید، روزی در روشنایی ها شنیده خواهد شد و ایمانی را که در خلوت خانه ها آموختید، روزی بر پشت بام ها فریاد خواهند زد.»
آیا شما را هم باید مورد این خطاب دانست:
«(ای پیامبر) ، حکایت تو در فراخواندن این کافران به توحید ، همچون حکایت چوپانی است که بر گوسفندان خود با کلماتی نهیب می زند ، ولی آنها از کلمات او جز خواندن و آوایی نمی شنوند . اینان نیز کر و لال و کورند ; (نه سخن سودمند را می شنوند و نه خود درست سخن می گویند و نه نشانه های حق را می نگرند ); از این رو هیچ حقیقتی را درنمی یابند .»
آخر با کدامین عقل باید با شما سخن کرد؟ عقل انکار کننده؟
با کدام چشم باید دید؟ چشم بسته بر روی حقایق؟
با کدام گوش باید شنید؟ گوشی که حاضر نیست ندای حق طلبان عالم را بشنود؟
آیا نمی بینی عقل گرایی روز به روز در حال عقب نشینی است و از جام زهر به اشرافیت و آقا زادگی، و از آقا زادگی به «اعتدال و واقع گرایی» تنزل کرده است؟
نمی بینی صلح قبول واقع گرایی از پرده برون افتاده و عاشورای دیگری در راه است؟
عاشورایی که دیگر سر حسین (علیه السلام) بر نیزه نخواهد شد، عاشورایی که لشکر کفر نمی تواند خود را جیش اسلام بخواند، عاشورایی که که دیگر زنان حرم بی دفاع نخواهند ماند...
نمی بینی به ایستگاه آخر نزدیک می شویم؟ به پیچ تاریخی؟ به آرمان خواهی، به عدالت طلبی، به سنت های الهی، به وعده موعود...
- سکوت، سکوت و سکوت...
- می دانی کدام گروه سعی دارند ما را در اعتقادمان به شک بیاندازند:
«هان اى کسانى که ایمان آوردید، یهود و نصارا را دوستان خود مگیرید که آنان دوست یکدیگرند و کسى که (از شما) آنان را دوست بدارد خود او نیز از ایشان است ، چون خدا مردم ستمکار را به سوى حق هدایت نمى کند.
نشانه اینکه بعضى از مدعیان ایمان از سنخ همان کافرانند این است که مى بینى این بیماردلان به سوى یهود و نصارا مى شتابند و مى گویند: ما بیم آن داریم که بلا بر سر ما آید غافل از اینکه چه بسا خداى تعالى از ناحیه خود فتحى آورده و امرى دیگر که خودش مى داند پیش بیاورد، آن وقت است که این بیماردلان نسبت به آنچه در دل پنهان مى داشتند پشیمان شوند.»
و حرف آخر:
«ما با دیدن تحقق پی در پی وعده های الهی به غیب اش و نصرت اش و ملکوت اش ایمان آوردیم، شما با چه چیزی به صدق وعده کدخدا ایمان آورده اید؟»
قبولم کن من آداب زیارت را نمی دانم
نمی دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبروی تو، بلاتکلیف می ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم
به دریا می زنم دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم
تماشا می شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم :
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم
سید حمید رضا برقعی